نسل ِ من



معنای نهان در پس سکوت

سکوت دریچه ی جهان درونی ست، کلید دستیابی به دریافت های جهانِ درون. حتما برای همه مان پیش آمده که پاسخ سوالی را نه در بیرون و جهان اطراف که در درون مان جستجو کرده ایم. اینکه ما چقدر خودمان را بلدیم رابطه ی مستقیمی با میزان و کیفیت سکوت هایمان دارد.

آنهایی که خود را بلدند و از تنهایی خود بیم ندارند قطعا که سکوت را به خوبی تجربه کرده اند و آنهایی که از خلوت و تنهایی گریزانند به احتمال زیاد درونشان پر از مسیرهای ناشناخته و گره های نگشوده ست.

چرا باید از خود دوری کنیم و به هیاهو و جمعیت پناه ببریم؟ گرابا خودمان و با سکوت بیگانه باشیم؟ چرا باید سالها از زندگی مان بگذرد و از خودمان چیزی ندانیم و یا به شناختی بشدت سطحی از خودمان بسنده کنیم؟

سکوت های عمیق و هر چند کوتاه پس از تلخی های ناگوار را به یاد بیاد بیاورید، درست همان لحظه هایی که جهان در درون تان متمرکز می شود و هیچ واژه و تفسیری برای بیان ش وجود ندارد. آن لحظه ی کوتاه پس از خبرهای باورنکردنی، آنجا که طوفانی از بنیادی ترین سوال های بشری را در خود حس می کنید و در عین حال هیچ، یک هیچ بزرگ سراسر وجودمان را احاطه می کند. آنجا درست نقطه سکوت مطلق بشری ست.

تاریخ با گفته هایش به ما رسیده اما میراث اجدادمان از پس سکوت هایشان به ما رسیده است، معانی و محتوایی که از خلوت هایشان بجا مانده بیشتر از معانی و دریافت هایی یت که از غوغا و همهمه ی تاریخ به ما منتقل شده اند.

امروز همچون بسیاری از دردهای دنیای مدرن ما سکوت را هم از دست داده ایم. مدام در احاطه ی افراد و رسانه ها هستیم و خلوت ترین لحظه های زندمان را هم در شبکه ای اجتماعی مجازی بسر می بریم. من در رسای سکوت تنها چند دقیقه سکوت را جایز می دانم و بس.



مدت هاست چیزی ننوشتم، حالا هم که گره از زبان قلم گشودم به موجب سخن از مفهومی ست که لحظه لحظه ی زندگیی و هستی مان در گرو آن است: خدا، پروردگار، خالق، باقی، حق.

به حق که سخن از جهان بی اشاره به خالق در ذهن زمینی نگنجد شاید شما دلیل های بسیار بیاورید برای نظم آفرینش و طبیعت و . اما من تنها یک دلیل و حقیقت موجود می بینم و آن مفهوم خدا ست.

دانسته و ادراک من قطعا محدود است اما به استناد آنچه که می دانم خدا نور آسمان و زمین است، خدا همه چیز هست و یک مفهوم مجرد و متمرکز در یک تعریف دو خطی نیست، خدا ادراک و فلسفه ای حاکم بر تمامی هستی ست و خب دستیابی به کل این ادراک قطعا به روشی مشخص نتوان.

شیوه ی جد و جهد در این مسیر دستیابی قطعا کثیر و بسیط است و نیل این حقیقت به روش های مختلف ممکن است. حقیقتی بی همتا که منشا حق و وجود است و یکی طریقت نیل به سوی آن را از عرفان می گزید و دیگری از علم، یکی از شریعت و احکام و دیگری از طواف جهان.

راه ها به نظرم برای هر شخصی یکتاست و درک از این حقیقت به طور تقلیدی از یکدیگر مقدور نیست. دین نقشه ی راه نور است و محمد (ص) فرستاده ی خاتم منتخب خدا به جهت ارسال و تبیین این ادراک. بقدر مکفی از حضرت نمی دانیم که اگر می دانستیم بیان مان از دین و پیام قطعا روشن تر و کامل تر بود.


وقتی می توان با نوشتن حال بهتری داشت و شاید حالِ دنیا را بهتر کرد دلیل برای ننوشتم نمی بینم. این همه حساسیت روی نوشتن و وسواس روی کلمات و محتوا لازم است؟ آن هم درست در زمانی که می توان با نوشتن تغییرات زیادی پدید آورد، در مورد تغییرات گسترده ی بیرونی صحبت نمی کنم، دارم از حال درون خودم می گویم، از تاثیر شگرف نوشتن بر روی روند شکل گیری و نظم یافتن تفکراتم صحبت می کنم.
نوشتن برای من ابزار اندیشیدن است. پیشنهاد می کنم شما هم این ابزار را تجربه کنید. اگر پیش تر از این زاویه به آن نگاه نکرده اید حالا از این منظر این ابزار را به کار بگیرید شاید برای شما هم راهگشا بود. شاید در قالب دیگری برای شما نمود پیدا کرد، مثلا نوشتن به مثابه ی التیامی بر رنج ها و یا نوشتن در مقام جور دیگر زیستن، نوشتن برای بهتر شدن، نوشتن به قصد رهایی و .
چقدر کارکرد های متفاوت و گوناگونی می توان برای نوشتن متصور شد، در طول تاریخ بشر، آدم ها زیاد نوشته اند، از کتیبه و تاریخ تا شرح حال و غزل، از دست نوشته تا درسگفتار. حتما جادوی نوشتن در طول تاریخ همراه بشر بوده و هست.
از این به بعد بیشتر و منظم تر می نویسم، امید که موثر و مفید افتد.

معنای نهان در پس سکوت

سکوت دریچه ی جهان درونی ست، کلید دستیابی به دریافت های جهانِ درون. حتما برای همه مان پیش آمده که پاسخ سوالی را نه در بیرون و جهان اطراف که در درون مان جستجو کرده ایم. اینکه ما چقدر خودمان را بلدیم رابطه ی مستقیمی با میزان و کیفیت سکوت هایمان دارد.

آنهایی که خود را بلدند و از تنهایی خود بیم ندارند قطعا که سکوت را به خوبی تجربه کرده اند و آنهایی که از خلوت و تنهایی گریزانند به احتمال زیاد درونشان پر از مسیرهای ناشناخته و گره های نگشوده ست.

چرا باید از خود دوری کنیم و به هیاهو و جمعیت پناه ببریم؟ گرابا خودمان و با سکوت بیگانه باشیم؟ چرا باید سالها از زندگی مان بگذرد و از خودمان چیزی ندانیم و یا به شناختی بشدت سطحی از خودمان بسنده کنیم؟

سکوت های عمیق و هر چند کوتاه پس از تلخی های ناگوار را به یاد بیاد بیاورید، درست همان لحظه هایی که جهان در درون تان متمرکز می شود و هیچ واژه و تفسیری برای بیان ش وجود ندارد. آن لحظه ی کوتاه پس از خبرهای باورنکردنی، آنجا که طوفانی از بنیادی ترین سوال های بشری را در خود حس می کنید و در عین حال هیچ، یک هیچ بزرگ سراسر وجودمان را احاطه می کند. آنجا درست نقطه سکوت مطلق بشری ست.

تاریخ با گفته هایش به ما رسیده اما میراث اجدادمان از پس سکوت هایشان به ما رسیده است، معانی و محتوایی که از خلوت هایشان بجا مانده بیشتر از معانی و دریافت هایی یت که از غوغا و همهمه ی تاریخ به ما منتقل شده اند.

امروز همچون بسیاری از دردهای دنیای مدرن ما سکوت را هم از دست داده ایم. مدام در احاطه ی افراد و رسانه ها هستیم و خلوت ترین لحظه های زندمان را هم در شبکه ای اجتماعی مجازی بسر می بریم. من در رسای سکوت تنها چند دقیقه سکوت را جایز می دانم و بس.



مساله این است که در سیستم هوانوردی امروز ایران منابع آموزشی و مدیریت منابع انسانی به روز شده اند اما سیستم اجرایی در عمل همان سیستم گاراژی ست که بزک شده و کاغذ بازی های برنامه ریزی تعمیر بدان تزریق شده است. شاید فکر کنید من اغرتق می کنم اما بهتر است برای پی بردن به این موضوع سیستم موجود را با سیستم شرکت های هوانوردی بین المللی حوزه خلیج فارس و کشورهای توسعه یافته مقایسه کنید. همگام با این عقب ماندگی سیستمی جایگاه نیروهای متخصص نیز با جایگاه واقعی آنها در یک سیستم پیشرفته و متخصص محور بسیار فاصله دارد. مهندس یا تکنسین هواپیما نیز از این ماجرا مستثنی نیست.
در جایی که در سیستم آموزشی و ارزیابی وضع شده از سوی سازمان هواپیمایی کشوری تمام سختگیری ها و جزئیات مدنظر ایکائو در نظر گرفته شده است ولی پس از دریافت مدرک مربوطه و مراجعه به شرکت های هواپیمایی جهت اشتغال با دنیای متفاوت دیگری روبرو می شوید، سیستمی که در عمل نیاز به کاردان فنی و یا مهندس حرفه ای ندارد و بیشتر به کارگر ماهر فنی جهت کار روی هواپیما نیازمند است.
نقد بزرگی که به این سیستم وارد است عدم وجود رده ی فنی CAT A به عنوان کارگر ماهر در آشیانه ها تعمیرات هواپیماست. در سیستم پیشرفته تکنسین های فنی تحت عنوان CAT B در زمینه مکانیک و الکترونیک هواپیما و مهندس های حرفه ای تحت عنوان CAT C مشغول به Base Maintenance تعمیرات اساسی می باشند. امور ساده فنی توسط کارگران فنی CAT A که General هستند انجام می گیرند و این سیستم به بهینه بودن هزینه های نیروی انسانی هم نزدیکتر است اما متاسفانه جای خالی این رده توسط کاردان های فنی دارای مدرک B1 و B2 پر می شوند و نه جایگاه تکنسین و اطلاعات وسیعی که در دوره آموزشی کسب کرده حفظ می شود، نه هزینه های تامین نیروی انسانی بهینه است.
از طرفی این سیستم عقب مانده کمتر به جایگاه مهندسین تربیت شده در سیستم آموزشی نیازمند است و بیشتر جایگاه های سرپرستی، سوپروایزی و تضمین کیفیت توسط نیروهای فنی با سابقه بالا تامین می شوند. با این وجود مهندسین فارغ التحصیل جهت تصدی جایگاه شغلی مجبور به شروع کار با مدرک کاردانی بوده و در واقع مهندسین هواپیما که در دوره کارشناسی واحدهای درسی مهندسی هوافضا را می گذرانند به عنوان کارگر ماهر بکارگیری می شوند و این یکی از تاسف برانگیز ترین مرثیه های سیستم هوانوردی کشور است.

آنچه باعث نوشتن این مطلب شد تجربه ی اخیرم در به دام تبلیغات غیر واقعی افتادن بود، برای خرید فرش طبق تبلیغات گسترده یکی از فروشگاه های فرش کرج به آنجا مراجعه کردیم و از سیستم مدیریت فروش و ارائه ی محصول آن جا خوردم، چرا که انگار واحد تبلیغات و بازاریابی مجموعه با واحد فروش و مدیریت داخلی آن هیچ ربطی به هم نداشتند. متاسفانه تنها شاهد فروش به پشتوانه ی تبلیغات و نام آشنا بودن برند بودیم و نشانی از آنچه که بتوان نام کیفیت بر آن نهاد نبودیم.
البته این اولین و تنها تجربه ی من در زمینه ی تبلیغات فریبکارانه نبود، متاسفانه در رسانه های مختلف و به اشکال متنوع شاهد تبلیغات دور از واقعیت و شعارهای تحقق نیافتنی از سوی مجموعه های متفاوتی هستیم و شاید همین باعث شده که ذهنیت غلطی نسبت به تبلیغات در ذهن ما شکل بگیرید.
تبلیغات، خرید آینده است ولی متاسفانه بعضی کسب و کارها با عدم پایبندی به اصول اخلاقی تنها با تبلیغات خرید امروز خود را تضمین می کنند و استراتژی برای حفظ مشتری و تداوم فروش ندارند. برای خرید آینده باید مخاطبان به باور درستی برسند و تبلیغ باید این باور درست و واقعی را ارئه بدهد در حالی که برخی تبلیغات با ارایه ی محتوای غیر باور پذیر باعث تخریب ذهنیت مخاطب شده و آینده ی محصول و مجموعه مورد نظر را با بحران روبرو می کند.
البته باور پذیری تبلیغ به ابعاد هوش مخاطب بستگی دارد و به دلیل پراکندگی مخاطبان در همه سطوح جامعه ممکن است محصولی با تبلیغات غیرواقعی و تنها بواسطه ی فریب و تکرار به طور مقطعی فروش داشته باشد ولی این روند پایداری نبوده و قطعا در صورت عدم تطابق کیفیت محصول یا خدمات با ادعای مطرح شده از جانب تبلیغات، خیلی زود فروش رو به افول می گذارد.
البته مدت هاست بواسطه ی عدم نظارت صحیح رسانه ها بر تبلیغات و سودجویی برخی دلال صفتان، شاهد تبلیغات دوره ای و مکرر یک محصول بوده که با وجود این حجم از هزینه ی تبلیغاتی حتما فروشی متناسب با آن دارد ولی خیلی زود متوجه افول و فراموشی محصول مورد نظر می شویم و این بدین معنی ست که دوران فریب و فروش آن محصول - که کیفیت ش هیچ ربطی به آنچه در تبلیغاتش بیان می شود ندارد- به سر آمده است.
باورپذیری و صداقت یکی از اصول تولید محتوا ست و امیدواریم که این روند موجب نشود که تبلیغات و تولید محتوای تبلیغاتی و اطلاع رسانی جایگاه خود را از دست داده و تنها دروغ و فریب را در ذهن مان متبادر کنند، هر چند که اعتبار رسانه در باورپذیری و کیفیت محتوا و تبلیغات هم تاثیر مستقیم داشته و بیشتر ناراستی ها در رسانه های ضعیف و کم اعتبار مشاهده می شوند.

حیوان خانگی پدیده ی نوظهوری در زندگی بشر نیست اما رواج و سبک رایج امروزی این پدیده با گذشته متفاوت است و در جامعه ی ایرانی نگهداری حیوانات خانگی نوعی رفتار مدرن و غیرسنتی تلقی می شود. گذشته از اینکه نگهداری پرندگانی چون قناری، مرغ عشق و کبوتر و همین طور آبزیانی چون ماهی های زینتی رفتاری سنتی تر و پذیرفته تر است اما رواج نگهداری از سگ های خانگی و گربه ها به سال های اخیر بر می گردید و به نوعی شاید تقلید از فرهنگ غرب بوده گرچند که این رفتار یک کپی برداری مستقل فرهنگی نبوده، بلکه در پی یک همسانی فرهنگی و تغییرات و اقتضای دنیای مدرن رخ داده است. بدین گونه که با رایج شدن فرهنگ تک فرزندی، زندگی آپارتمانی، تجرد و ست مستقل از خانواده و همین طور از بین رفتن باورهای سنتی و پررنگ شدن رسانه ها ‌شکل گیری فرهنگ جامع جهانی تمایل به نگهداری حیوانات خانگی به عنوان موجودی همراه، همدم و سرگرم کننده افزایش یافت.
ترجیح من شاید به عنوان انسانی تنبل در این استکه کمتر مسئولیت نگهداری و مراقبت از موجود زنده ی دیگری را به دوش بکشم، چرا که واقعا بعضی از مواقع در مورد اامات زیست فردی خودم نیز دچار مشکل و مشقت می شوم :)
البته یکی از دلایل نگهداری از حیوانات خانگی هم ی حس مراقب و مفید بودن و همین طور لذت از ایجاد حس رضایت در دیگری ست اما خب من با وجود لذتی که از بازیگوشی سگ ها و یا زیبایی پرندگان می برم هنوز با سختی و هزینه های زمانی و مادی نگهداری از حیوانات خانگی کنار نیامده ام.
در عوض نگهداری از گل و گیاهان آپارتمانی را بشدت دوست می دارم، چرا که حس زندگی و شادابی مه از گیاهان دریافت می کنم بشدت برایم قابل لمس تر بوده و آسانی نگهداری از گیاهان آپارتمانی را با سبک زندگی امروزی همخوان تر می دادم. نگهداری از گیاهان را بشدت ساده تر، کم هزینه تر و البته مفیدتر می دانم و از همه ی این ها گذشته، گیاهان را همزاد با مفهوم رشد و زندگی می دانم.
شاید گیاهان آپارتمانی شیطنت حیوانات خانگی را نداشته باشند ولی به زعم من همانقدر پویا و زنده به نظر می رسند. نوع ارتباط گیری با حیوانات و احساس عمیق عاطفی که در این روابط شکل می گیرد را شاید کمتر در رابطه با یک گل یا گیاه شاهد بوده ایم اما به نظر من روییدنی ها اصالت بیشتری دارند و حتی بهتر در زندگی بشر درک می شوند.
تقابل نگهداری از گیاهان و حیوانات خانگی اصلا قابل مقایسه با تقابل کشاورزی و دامداری نیست و این گفته های من تنها مربوط به مورد خانگی و زندگی آپارتمانی ماجرا ست.
یکی از باگ های گیاهان یکجا نشینی آن هاست و مفهوم همراهی را از آن ها گرفته و بیشتر آن ها را در نقش همنشین می بینیم، گرچند در مواردی مثل شخصیت لئون در فیلم حرفه ای انگار تصویر گلدانی همراه را در ذهن دارم اما خب ماهیت گل یکجانشینی و رویش است.
فرهنگ نگهداری از گل و گلدان های قدیمی چیزی ست که ریشه در گذشته ی ما دارد و من تا یاد دارم گل های شمعدانی و حسن یوسف مادربزرگم جزو جدایی ناپذیر خانه اش بودند و خب به دلایل بسیار در این دو گزینه ای امروزی من انتخاب دیروز را دارم و گیاهان آپارتمانی را برای روح و جان زندگی امروزی به حیوانات خانگی ترجیح می دهم.

آنچه باعث نوشتن این مطلب شد تجربه ی اخیرم در به دام تبلیغات غیر واقعی افتادن بود، برای خرید فرش طبق تبلیغات گسترده یکی از فروشگاه های فرش کرج به آنجا مراجعه کردیم و از سیستم مدیریت فروش و ارائه ی محصول آن جا خوردم، چرا که انگار واحد تبلیغات و بازاریابی مجموعه با واحد فروش و مدیریت داخلی آن هیچ ربطی به هم نداشتند. متاسفانه تنها شاهد فروش به پشتوانه ی تبلیغات و نام آشنا بودن برند بودیم و نشانی از آنچه که بتوان نام کیفیت بر آن نهاد نبودیم.
البته این اولین و تنها تجربه ی من در زمینه ی تبلیغات فریبکارانه نبود، متاسفانه در رسانه های مختلف و به اشکال متنوع شاهد تبلیغات دور از واقعیت و شعارهای تحقق نیافتنی از سوی مجموعه های متفاوتی هستیم و شاید همین باعث شده که ذهنیت غلطی نسبت به تبلیغات در ذهن ما شکل بگیرید.
تبلیغات، خرید آینده است ولی متاسفانه بعضی کسب و کارها با عدم پایبندی به اصول اخلاقی تنها با تبلیغات خرید امروز خود را تضمین می کنند و استراتژی برای حفظ مشتری و تداوم فروش ندارند. برای خرید آینده باید مخاطبان به باور درستی برسند و تبلیغ باید این باور درست و واقعی را ارئه بدهد در حالی که برخی تبلیغات با ارایه ی محتوای غیر باور پذیر باعث تخریب ذهنیت مخاطب شده و آینده ی محصول و مجموعه مورد نظر را با بحران روبرو می کند.
البته باور پذیری تبلیغ به ابعاد هوش مخاطب بستگی دارد و به دلیل پراکندگی مخاطبان در همه سطوح جامعه ممکن است محصولی با تبلیغات غیرواقعی و تنها بواسطه ی فریب و تکرار به طور مقطعی فروش داشته باشد ولی این روند پایداری نبوده و قطعا در صورت عدم تطابق کیفیت محصول یا خدمات با ادعای مطرح شده از جانب تبلیغات، خیلی زود فروش رو به افول می گذارد.
البته مدت هاست بواسطه ی عدم نظارت صحیح رسانه ها بر تبلیغات و سودجویی برخی دلال صفتان، شاهد تبلیغات دوره ای و مکرر یک محصول بوده که با وجود این حجم از هزینه ی تبلیغاتی حتما فروشی متناسب با آن دارد ولی خیلی زود متوجه افول و فراموشی محصول مورد نظر می شویم و این بدین معنی ست که دوران فریب و فروش آن محصول - که کیفیت ش هیچ ربطی به آنچه در تبلیغاتش بیان می شود ندارد- به سر آمده است.
باورپذیری و صداقت یکی از اصول تولید محتوا ست و امیدواریم که این روند موجب نشود که تبلیغات و تولید محتوای تبلیغاتی و اطلاع رسانی جایگاه خود را از دست داده و تنها دروغ و فریب را در ذهن مان متبادر کنند، هر چند که اعتبار رسانه در باورپذیری و کیفیت محتوا و تبلیغات هم تاثیر مستقیم داشته و بیشتر ناراستی ها در رسانه های ضعیف و کم اعتبار مشاهده می شوند.

تجربه حضور در رویداد معرفی نیازهای فناورانه تعمیر و نگهداری هواپیما در کنار آموزه های تخصصی آن که به جهت هم صحبتی و همراهی با متخصصین صنعت حاصل شد، منجر به آشنایی مختصری با پشت پرده ی تامین قطعات و سرویس های مورد نیاز صنعت تعمیر و نگهداری هواپیما شد که جای بسی تاسف برای این صنعت دارد.

یک رویداد و چندین رویکرد

از نکات مثبت این رویداد حضور ۳۰ شرکت دانش بنیان فعال بود که توانمندی های قابل ارائه خود به صنعت را معرفی نموده بودند و موجب آشنایی بنده با چند گروه کوچک و نوپا اما توانمند شد که دانش و تجربه ی بسیار ارزنده ای در زمینه های مختلف صنعت نگهداری هواپیما داشتند.

از طرفی ۶ شرکت فعال در زمینه ی تعمیر و نگهداری هواپیما نیز نیازهای فنی خود را در نمایشگاه ارائه داده بودند که گاه رنگ و بوی تشریفاتی داشت و برخی نیازهای واقعی به دلایل شاید پیچیده ای ارائه نشده بودند.

بخش سخنرانی و نشست های رویداد که به موازات نمایشگاه در سالن همایش های صندوق نوآوری و شکوفایی معاونت علمی ریاست جمهوری برپا می شدند گذشته از تعارفات، شعارها و تشریفات رسمی حاوی شکوه و شکایت های بسیار از وضعیت تحریم و کوچک شدن ناوگان حمل و نقل هوایی و کوچک شدن بازار هدف تعمیر و نگهداری هواپیما و همچنین از طرفی پر رنگ تر شدن و اهمیت این صنعت برای جلوگیری از زمینگیر شدن ناوگان پروازی موجود و بسیاری دردهای دیگر بود.

پیچیدگی های هر صنعت

محوریت رویداد در روز دوم معرفی نیازمندی بسیار صنعت به سلول تست موتور هواپیما بود که از لازمه های اصلی صنعت تعمیر موتور بوده و جای خالی آن بسیار احساس می شود، همین طور طی رایزنی های قبلی با شرکت مپنا-توگا سفارش طراحی و برنامه ریزی ساخت این TEST CELL به شرکت MAPNA داده شده بود و ماکت آن نیز در رویداد ارائه شده بود. همین طور اطلاعات مربوط به طراحی و ساخت تست سل به عنوان بخشی از پروژه هوایی مپنا در همایش ارائه شد و خب به عقد تفاهم نامه چند میلیاردی برای جذب تسهیلات از صندوق نوآوری برای مپنا- توگا شد. امید که زودتر شاهد تبدیل این ماکت به نمونه ی ساخته شده ی واقعی آن باشیم و موتورهای جت تعمیر شده بر روی زمین و در تست سل مورد تست قرار بگیرند نه در هوا، زیر بال، با ریسک بالای عملیاتی.

حواشی در این دست هم آیی های تخصصی کم نیست ولی برای من به عنوان یک دانشجو و تجربه اندوز نوپا تازه های آموختنی بسیاری هم به همراه داشت و تجربه ی جالبی هم برای آشنایی با ادبیات مدیران این صنعت بود. ادبیات مدیران این کهن مرز و بوم با همه ی شباهت هایی که دارد و البته با وجود شباهت های بسیار مدیران در صنایع و زمینه های مختلف اما تفاوت های قابل ملاحظه ای نیز در ادبیات و گفتمان آن ها می توان یافت که برای درک آینده و مسیر آن صنعت لازم است.

 

تجربه ی حضور در این رویداد برای من باعث شد به این دیدگاه دست یابم که دو مانع اصلی عدم حضور پر رنگ صنعتگران داخلی در صنعت تامین و تولید قطعات مورد نیاز در بخش تعمیر و نگهداری هواپیما گذشته از سختی های تولید و غیره کنونی، اول مقررات و چارچوب های سختگیرانه ی بین المللی سازمان هواپیمایی کشوری برای کسب مجوزها و تاییدیه هاست و دوم تیراژ پایین مورد نیاز برخی قطعات بسیار High Tech است که نیاز به هزینه های تحقیق و طراحی بسیار بالایی دارند و این هزینه ها قابل تامین در تیراژ تولیدی پایین نیستند.

بیزینس، بایدِ همیشگی

ناوگان پروازی کشور با وجود کمتر از ۲۰۰ فروند هواپیما چندان گسترده نیست که بتواند هزینه های بالای حضور در باشگاه صنعت هوایی را توجیه کند و تنها به دلیل محدودیت تعدد و متوسط سن بالای ناوگان پروازی نیاز به تعمیر و نگهداری در زنجیره ی این صنعت بشدت پر رنگ تر و حیاتی تر شده است.

وجه اقتصادی و توجیه سودآوری هر اقدامی غیر قابل چشم پوشی ست و جالب اینکه در بسیاری از بخش های این رویداد هم، صحبت از بیزینس پلن و توجیه اقتصادی، توافق های انتقال تکنولوژی در قالب مذاکرات B2B و کلی آموزه های بیزینس محور دیگر بود و من را با وجه ی دیگری از نقش پر رنگ بیزینس در همه ی بخش ها آشنا نمود.


احتمالا گذشته از اغلب مصائب اقتصادی و مشکلات عدم ثبات قیمتی که هنگام خرید از آن ها رنج می بریم، همه مان اندک تجربیات ماندگاری از خرید لذت بخشی را در ذهن داشته باشیم. بهتر است که یکی از این موارد را در ذهن خود مرور کنیم و مشخصه های یک خرید لذت بخش را لیست کنیم.

احتمالا یکی از دلایل مراجعه ی مجدد و چند باره ی ما به یک فروشگاه مشخص یا تاکید بر یک برند مشخص همین تجربه ی لذت بخش حاصل از خرید های قبلی مان باشد. مسلما در یک خرید موفق ‌ توام با رضایت کیفیت محصول، کیفیت خدمات، تناسب قیمت و محصول، ارزش خرید محصول و خدمات و موارد بسیاری دخیل باشند اما آنچه مورد نظر من در این مطلب است نوع ارائه ی یک محصول و خدمات مشخص و فروش توام با لذت آن محصول می باشد. به نوعی عرضه ی یک تجربه ی خرید لذت بخش” است که رضایت مشتری را جلب نموده و موجب برجسته شدن کسب وکار شما در ذهن مشتری می شود.

جهت عرضه تجربه ی خرید لذت بخش که در ادامه از آن با عنوان خرید مطلوب یاد می کنیم نیاز به ااماتی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم.

  • اعتماد، به عنوان اولین لازمه یک خرید مطلوب مطرح می باشد که تقریبا بخش عمده ای از آرامش خاطر مشتری پیش و پس از خرید را تامین می کند. تنها راه جلب اعتماد داشتن سابقه ی قبلی نیست و می توان در ابتدای راه یک کسب و کار و یا حتی ابتدای شر‌وع رابطه ی مشتری و فروشنده اعتماد سازی نمود و یا حتی در موارد دشوارتر که اعتماد سازی مشکل بوده و مشتری با پیش زمینه ی نامطلوب ذهنی نسبت به صنف شما وارد رابطه ی خرید شده است، می توان تصور قبلی را سست کرده و زیربنای شکل گیری اعتماد به کسب و کار مشخص شما را فارغ از نگاه کلی به صنف ‌ رده ی اصلی آن بنا نهاد. فکر می کنم تحقق همین یک مورد نیاز به سال ها مطالعه و پژوهش داشته و با سخنی کلی در دل این مطلب که هدف آن بیان چیز دیگری نمی تواناز آن گذر کرد.
  • فضاسازی، دومین مورد مهم در زمینه ی ارائه خرید مطلوب می باشد، بدین گونه که جو حاکم بر فروش یک محصول چه از نظر فضای فیزیکی کسب و کار و یا در کسب و کارهای اینترنتی طراحی فضای تعاملی و قالب پلتفرم یا فروشگاه مجازی و چه از نظر کانال ارتباطی خریدار و فروشنده که به رفتار فروشنده و یا سبک تعاملی طراحی شده فروشگاه، همگی به شکلی القا کننده ی حس مطلوبیت خرید باشند. نوع دسترسی مشتری به محصولات در دکور فروشگاه، میزان و شفافیت اطلاعات ارائه شده از جانب فروشنده و یا مطالب نقد و بررسی موجود در یک سایت فروشگاهی، مشاوره خرید و سطح پشتیبانی پس از فروش قابل ارائه
  • اخلاق و رفتار وجه ی مهم ارتباطات انسانی بوده و در یک رابطه ی خرید و فروش نیز اخلاق و رفتار فروشنده نقش تعیین کننده ای دارد چرا که هم در زمینه ی اعتماد سازی بسیار وجه پر رنگی دارد و هم جو حاکم بر فروش را تحت تاثیر قرار می دهد. صمیمیت و ارتباط مبتنی بر صداقت با مشتری بسیار تعیین کننده بوده و همچنین اخلاق حرفه ای فروش و میزان تخصص فروشنده می تواند مشتری را به سمت یک خرید آگاهانه و لذت بخش که منجر به رضایت شود سوق دهد.
  • کیفیت محصول و سرویس ارائه شده در کسب و کار و معرفی مناسب این کیفیت نیز رکن اساسی ارائه تجربه خرید مطلوب است. حساسیت در تهیه محصولات از بازار عرضه ی عمده یا تولید محصول و حساسیت در تگذاری و ارائه خدمات، تضمین کننده ی کیفیت کسب و کار است.

شکل گیری تجربه مطلوب خرید تنها محدود به زمان خرید نیست و به پشتیبانی و خدمات پس از خرید نیز مربوط است. موارد ذکر شده در بالا نیز به تنهایی قابل بررسی و پیاده سازی در کسب و کار نیستند و تامین هر یک توأم در مورد دیگر است.

به نظر من در یک فروش موفق در کنار فروش محصول و سرویس باید یک تجربه ی خرید لذت بخش را نیز به مشتری ارائه نمود.


تجربه حضور در رویداد معرفی نیازهای فناورانه تعمیر و نگهداری هواپیما در کنار آموزه های تخصصی آن که به جهت هم صحبتی و همراهی با متخصصین صنعت حاصل شد، منجر به آشنایی مختصری با پشت پرده ی تامین قطعات و سرویس های مورد نیاز صنعت تعمیر و نگهداری هواپیما شد که جای بسی تاسف برای این صنعت دارد.

یک رویداد و چندین رویکرد

از نکات مثبت این رویداد حضور ۳۰ شرکت دانش بنیان فعال بود که توانمندی های قابل ارائه خود به صنعت را معرفی نموده بودند و موجب آشنایی بنده با چند گروه کوچک و نوپا اما توانمند شد که دانش و تجربه ی بسیار ارزنده ای در زمینه های مختلف صنعت نگهداری هواپیما داشتند.

از طرفی ۶ شرکت فعال در زمینه ی تعمیر و نگهداری هواپیما نیز نیازهای فنی خود را در نمایشگاه ارائه داده بودند که گاه رنگ و بوی تشریفاتی داشت و برخی نیازهای واقعی به دلایل شاید پیچیده ای ارائه نشده بودند.

بخش سخنرانی و نشست های رویداد که به موازات نمایشگاه در سالن همایش های صندوق نوآوری و شکوفایی معاونت علمی ریاست جمهوری برپا می شدند گذشته از تعارفات، شعارها و تشریفات رسمی حاوی شکوه و شکایت های بسیار از وضعیت تحریم و کوچک شدن ناوگان حمل و نقل هوایی و کوچک شدن بازار هدف تعمیر و نگهداری هواپیما و همچنین از طرفی پر رنگ تر شدن و اهمیت این صنعت برای جلوگیری از زمینگیر شدن ناوگان پروازی موجود و بسیاری دردهای دیگر بود.

پیچیدگی های هر صنعت

محوریت رویداد در روز دوم معرفی نیازمندی بسیار صنعت به سلول تست موتور هواپیما بود که از لازمه های اصلی صنعت تعمیر موتور بوده و جای خالی آن بسیار احساس می شود، همین طور طی رایزنی های قبلی با شرکت مپنا-توگا سفارش طراحی و برنامه ریزی ساخت این TEST CELL به شرکت MAPNA داده شده بود و ماکت آن نیز در رویداد ارائه شده بود. همین طور اطلاعات مربوط به طراحی و ساخت تست سل به عنوان بخشی از پروژه هوایی مپنا در همایش ارائه شد و خب به عقد تفاهم نامه چند میلیاردی برای جذب تسهیلات از صندوق نوآوری برای مپنا- توگا شد. امید که زودتر شاهد تبدیل این ماکت به نمونه ی ساخته شده ی واقعی آن باشیم و موتورهای جت تعمیر شده بر روی زمین و در تست سل مورد تست قرار بگیرند نه در هوا، زیر بال، با ریسک بالای عملیاتی.

حواشی در این دست هم آیی های تخصصی کم نیست ولی برای من به عنوان یک دانشجو و تجربه اندوز نوپا تازه های آموختنی بسیاری هم به همراه داشت و تجربه ی جالبی هم برای آشنایی با ادبیات مدیران این صنعت بود. ادبیات مدیران این کهن مرز و بوم با همه ی شباهت هایی که دارد و البته با وجود شباهت های بسیار مدیران در صنایع و زمینه های مختلف اما تفاوت های قابل ملاحظه ای نیز در ادبیات و گفتمان آن ها می توان یافت که برای درک آینده و مسیر آن صنعت لازم است.

 

تجربه ی حضور در این رویداد برای من باعث شد به این دیدگاه دست یابم که دو مانع اصلی عدم حضور پر رنگ صنعتگران داخلی در صنعت تامین و تولید قطعات مورد نیاز در بخش تعمیر و نگهداری هواپیما گذشته از سختی های تولید و غیره کنونی، اول مقررات و چارچوب های سختگیرانه ی بین المللی سازمان هواپیمایی کشوری برای کسب مجوزها و تاییدیه هاست و دوم تیراژ پایین مورد نیاز برخی قطعات بسیار High Tech است که نیاز به هزینه های تحقیق و طراحی بسیار بالایی دارند و این هزینه ها قابل تامین در تیراژ تولیدی پایین نیستند.

بیزینس، بایدِ همیشگی

ناوگان پروازی کشور با وجود کمتر از ۲۰۰ فروند هواپیما چندان گسترده نیست که بتواند هزینه های بالای حضور در باشگاه صنعت هوایی را توجیه کند و تنها به دلیل محدودیت تعدد و متوسط سن بالای ناوگان پروازی نیاز به تعمیر و نگهداری در زنجیره ی این صنعت بشدت پر رنگ تر و حیاتی تر شده است.

وجه اقتصادی و توجیه سودآوری هر اقدامی غیر قابل چشم پوشی ست و جالب اینکه در بسیاری از بخش های این رویداد هم، صحبت از بیزینس پلن و توجیه اقتصادی، توافق های انتقال تکنولوژی در قالب مذاکرات B2B و کلی آموزه های بیزینس محور دیگر بود و من را با وجه ی دیگری از نقش پر رنگ بیزینس در همه ی بخش ها آشنا نمود.


شغل تکنسین تعمیر و نگهداری هواپیما از اهمیت بالایی برخوردار است و درست است که هدایت هواپیما به عهده سر خلبان است اما بخش اعظمی از تامین پرواز بی خطر  به عهده متخصصان تعمیر و نگهداری هواپیما ست. بر همین اساس لازم است که وی در پایان آموزش و هنگام فارغ التحصیلی قسم یاد نماید تا از کلیه حقوق و اختیاراتی که به او اعطا شده است پاسداری کند .

مسئولیت پذیری یک متخصص تعمیر و نگهداری هواپیما در همه ی سطوح ارتباط مستقیمی با کاهش میزان ریسک های پرواز دارد به همین منظور پای بندی  به سوگندنامه ذیل که در مراسم تحلیف متخصصین تعمیر و نگهداری قرائت می گردد ضروری و اجتناب ناپذیر است. از طرفی متناسب با این نقش کلیدی، مسئولیت تمامی افرادی که به عنوان تکنسین، مهندس، مسئول تضمین کیفیت و مهندسی که صلاحیت پرواز هواپیما را تایید نهایی می کند بسیار سنگین بوده و مطابق با مقررات سازمان هواپیمایی کشوری اسناد تعمیرات و سرویس های دوره ای هواپیما در بررسی سوانح هوایی بسیار مهم و کلیدی می باشند.

 


"متن سوگند نامه متخصصین تعمیرات و نگهداری هواپیما"

"من به عنوان یک متخصص نگهداری هواپیما سوگند یاد میکنم تا از کلیه حقوق و اختیاراتی که به موجب مقررات هوانوردی به من اعطا شده است پاسداری کنم.

سوگند یاد میکنم که تمامی دانش و مهارت خود را به منظور حفظ سلامت هر پرواز بکار گیرم و در این راه با تصمیم گیری و قضاوت های شغلی خود ، همچنانکه برای خود و عزیزانم عمل میکنم زندگی دیگران را از تهدید خطر و نابودی محافظت کنم.

من برای پاسداری از این سوگند به خویشتن اجازه نخواهم داد که فراتر از محدوده دانش و تجربیات خود عمل کنم و به دیگران نیز در هر پست و مقامی که باشند اجازه نخواهم داد تا بتوانند نظریات و اقداماتی که برخلاف کتب و مراجع مجاز هواپیماست را جامه عمل بپوشانند.

من برای پاسداری از این سوگند اجازه نخواهم داد تا به هر دلیلی شک و تردید در قضاوتها و تصمیماتم راه یابد زیرا ایمان دارم که هیچ دلیلی نمی تواند آنقدر فوری مهم باشد که بر انجام کار صحیح و اجرای تصمیمات قانونی ارجحیت یابد.

من به روشنی دریافته ام که مسئولیت شغلی متخصصین نگهداری هواپیما بسیار خطیر و حیاتی است. بنابراین به عنوان یک متخصص از خداوند یاری می خواهم تا مرا در پیشبرد هدف های جامعه هوانوردی و حرکت در تعالی اندیشه ام یاری فرماید."


 

پی نوشت: همیشه سوگندنامه قضات و پزشکان برام از جذابیت خاصی برخوردار بوده، هیچ وقت فکر نمی کردم خودم ناگزیر بشم برای قرائت چنین سوگندنامه ای.

 


شبکه های اجتماعی هر یک به هویت خاصی شناخته می شوند که که در واقع نشات گرفته از تاثیر ت گذاری های تولید کنندگان و توسعه دهندگان آن شبکه اجتماعی بر ذهنیت جامعه کاربری ست.

در این میان در بین شبکه های با محوریت محتوای تصویری، اینستاگرام در کنار وسعت جامعه کاربری از سطحی نگری ها و محتوای زرد بیشتری برخوردار است اما انگار پینترست هویت خود را در ایده پردازی و محتوا محوری بنا نهاده است.

من که تجربه ی لذت غرق شدن در عکس های اشتراک گذاری شده در پینترست را قابل مقایسه با اینستاگرام گردی نمی دانم چرا که جستجو و مرور محتوای اشتراک گذاری شده توسط افرادی که حتی آن ها را دنبال نمی کنید در پینترست شما را به کلی ایده و محتوای تصویری ناب می رساند که در اینستاگرام خبری از آن ها نیست.

ت اشتراک گذاری تصاویر در پینترست که آن را پین نمودن تعبیر می کند قابلیت این را دارد که شما را به مطلب لینک شده ای هدایت کند که حاوی این تصویر است و این خود نشان از اهمیت دادن به محتوای نوشتاری موجود در وب در کنار محتوای تصویری ست.

از طرفی جستجو در پینترست و بُرد های موجود که مجموعه ای از عکس های دسته بندی شده در یک موضوع اند بسیار هوشمند بوده و شما را سریع به محتوای مورد نظر می رساند، حال اینکه از قابلیت جستجوی تصویری جالب توجه ای نیز برخوردار است که اجاره می دهد با انتخاب بخشی یا کل یک تصویر به تصاویر مشابه ‌ نزدیک بدان دسترسی یابید.

برای من پینترست در ایده و محتوا ختم می شود و اغلب اوقاتی که برای جستجوی محتوایی نو به آن س یر زده ام پاسخگوی نیازم بوده است.


 
نفیسه مرشدزاده - بازنشر
 
در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نه این که ما خیلی خاص باشیم. اصولا مد بود. مثل الان که بعضی چیزهای دیگر مد است، آن موقع هم تب کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود. تلویزیون پشت هم از همین برنامه ها و توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا دستور نکنید و بکنید توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و خوب بودن آن روزها خیلی سخت شده بود. مدام داشتیم خودمان را مجبور می کردیم که مثل حضرت رفتار کنیم. نمی شد. نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم.
چند سالی طول کشید تا فهمیدیم گره کار توی همین مجبور کردن است. ماجرا زورکی نیست. فهمیدیم آدم ظریف است و یک شبه نمی شود به اش شکل داد. مثل کار سفالگری می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری از زیر دستت هیولای گلی می آید بیرون. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ. 
در روایت های معتبر هست که همان پیامبری که ما داشتیم خودمان را هلاک می کردیم مثل او بشویم، توی مدینه یکی را تو اوضاع و احوالی شبیه ما می بینند. به اش تشر می زنند که: با خودت با مدارا رفتار کن! آن هایی که به خودشان زیاد فشار می آورند مثل سواری اند که برای زود رسیدن، آن قدر به مرکبش شلاق می زند که اصلا به کل نمی رسد. ولی وقتی ما این روایت ها را خواندیم دیگر دیر شده بود. رفقایمان شلاق را زده بودند، مرکبشان از حال رفته بود و حالا دیگر اصلا توی راه نبودند که بشود به شان گفت پیامبر(ص) دینی که شما ازش رمیده اید، جور دیگری بوده. 
روایت ها می گویند مرد آسانی بود. نرم و روان. نمازش از همة نمازها سبک تر و خطبه اش از همة خطبه ها کوتاه تر بود. کارهای خوب که می کرد، حظ می کرد. دقیقا همان حلقه ای که ما آن سال ها گم کرده بودیم. لذت اخلاق. این که از درستی و راستی کیف کنی. می دانم که می گویند این مرحله های جوششی بعد از کوشش می آید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا بعد لذتش را ببرد. ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یا هر چی که هست، باید آرام باشد. درست مثل راه رفتن حاجی ها بین صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد. همین. وگرنه بقیة راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند داری رو ابر راه می روی. به همان سبکی، به همان لذت. به همان دقت. چون همیشه این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. می گویند حضرتش به همین اعتدال بود.
مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را می گویند. ما به کسی می گوییم آدم راحت که از زیر مسؤولیت ها آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد. اما حضرتش، هم بار را بر شانه داشت هم راحت بود. باورش سخت است. چون ما به یکی از این دو تا عادت داریم. ما به صورت عبوس همة مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم. برای ما اصولا بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که راحت و متعادل روی لبة باریک بام بایستد و بیش از همة مردم متبسم باشد، سخت است. مرد عربی چیزی آورد. گفت: این، هدیة شما! کمی که گذشت، گفت: حالا پول هدیه ام را بدهید. پیامبر(ص) خندید. از ته دل. روزهای بعد، هر وقت غمگین می شد می گفت: آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره می آمد. روایت ها می گویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی می کرد تا او را به خنده وادارد. همان روایت ها هم می گویند کلماتی که بر او نازل می شدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی می آمد صورتش غرق عرق می شد.
چقدر دوست داریم که یکی، این دوتایی های محال را کنار هم داشته باشد. هم این باشد، هم آن. سال هاست که همه مان یکی از این دوتاییم. 
عادت کرده ایم آدم عمیق، آدمی با فکرهای پیچیده و لایه های متفاوت، خیلی تودار باشد. هیچ حسی توی صورتش پیدا نباشد. راحت قاطی حرف های دیگران نشود و اصلا نشود فهمید چه فکری دارد می کند. ولی اوصافی که از پیامبر(ص) در سیره ها آمده، اصلا شبیه عادت همیشگی ما نیست. کتاب های معتبر همه این را گفته اند که وقتی خوشحال بود یا وقتی از چیزی خوشش می آمد صورتش می درخشید. بعضی راوی ها گفته اند مثل آیینه. بعضی هم گفته اند مثل قرص ماه. اگر هم از چیزی غمگین بود، چشم ها و صورتش گرفته می شد. تار می شد. ما فقط بچه ها و آدم های ساده دل را سراغ داریم که موقع شادی صورتشان برق بزند. از خوشی چشم هایشان بدرخشد. اصلا باورمان نمی شود جسم هیچ متفکری این قدر شفاف باشد.
مردم حرف درآورده بودند که این مرد، ساده لوح است. این را خود قرآن می گوید. بس که قاتی مردم می شد و رویش نمی شد حتی وقتی کار دارد، به شان بگوید پا شوند بروند. می گویند با هر کس دست می داد، دست خود را نمی کشید تا طرف دست خود را بکشد. با هر کس می نشست، آن قدر صبر می کرد تا خود او برخیزد و آن قدر حرفش را گوش می کرد تا خود او حرفش را قطع کند. اصحابش گفته اند وقتی از چیزی به خنده می افتادیم، با ما می خندید؛ وقتی تعجب می کردیم، با ما تعجب می کرد. از آخرت حرف می زدیم، با ما دربارة همان حرف می زد. از دنیا می گفتیم، با ما از همان می گفت. از خوردنی ها و آشامیدنی ها هم حرف می زدیم، او هم از همان حرف می زد.
تصورش سخت است؟ نه؟ دلمان برای مردانی که بلد باشند روی این لبه های تیز راه بروند تنگ شده. آخرین باری که یکی از این ها را دیدیم، کی بود؟ کاش می آمد این  دور و بر  هم سری می زد. 
روایت ها می گویند: وقتی از او کاری می خواستند اگر موافق بود می گفت آری و زود انجام می داد. اگر نمی خواست انجام بدهد، فقط سکوت می کرد. هیچ وقت نمی گفت: نه! هیچ وقت نمی گفت: نه! 
روایت های به کار رفته در متن یادداشت، همه از کتاب سنن النبی نوشتة علامه طباطبایی برداشته شده اند. اگر گیرتان آمد، نگاهی به این کتاب بیندازید. روح عجیبی تویش هست.
 
همشهری جوان. شماره 63

من جزو آن دسته از افراد هستم که سکوت و آرامش محیطی فضای کار بشدت برایم مهم است و همین طور برای تمرکز روی کارهای فکری به سکوت احتیاج دارم. پیش تر شدت این موضوع کمتر بود و حتی در محیط های شلوغ هم مطالعه می کردم و یا در مورد موضوعی به فکر فرو می رفتم اما رفته رفته این توانایی تمرکز در محیط های شلوغ در من کمتر شد و حالا به جایی رسیده ام که تنها در محیط های آرام قادر به مطالعه ی مطالب عمیق و کارهای فکری هستم.

فکر می کنم این خصوصیت توانایی کار تیمی فرد را نیز تحت تاثیر قرار داده و تحمل هم کار و هم تیمی که مدام سکوت محیط را بر هم می زند برای من بشدت آزار دهنده شده است. مخصوصا اگر مثل یکی از همکاران من عادت به گوش دادن مدام به رادیو در محیط کار داشته باشد. بر عکس زمان هایی که درگیر مطالعه و نوشتن و فکر کردن هستم در زمان هایی که در جلسه کاری هستیم و یا کار تیمی اجرایی در حال صورت دادن است خیلی همراه و فعال و یا حتی شلوغ هستم. از بمباران فکری و بیان ایده های لحظه ای در جمع، که گاه با همکاری یکدیگر به یک ایده ی اجرایی نو ختم می شود استقبال می کنم اما از صحبت کردن مدام با یکدیگر در زمانی که کار فکری انجام می دهم بشدت بیزارم.

شاید ذهن من آشفته است و قدرت تمرکزم تحلیل رفته است اما به هر حال صداهای تکراری مثل همین صدای گوینده ی سرخوش رادیو و یا صدای بیرون حین باز بودن درب دفتر کاری برایم آزاردهنده بوده و ترجیح می دهم که در سکوت و محیطی آرام به کار بپردازم.

به دنبال میکرواکشن هایی هستم که این حساسیت ام روی سکوت محیط کار را کمتر کرده و با شلوغی فضاهای کاری ارتباط بیشتری بگیرم. چون حس می کنم استفاده از ایرپاد و هدفون برای حذف صدا های محیطی مرا بشدت از فضای کاری و همکاران دور کرده و به یک جزیره ی فردی می برد که چندان مطلوب خودم و فضای کاری نیست. جالب اینکه بیشتر روی شلوغی های صوتی حساس ام و شلوغی بصری و رفت آمدها کمتر تمرکز کاری ام را بر هم می زند.


امروزه بیش از گذشته به این پدیده برخورد می کنیم که بخواهیم خودمان را معرفی کنیم، چرا که در دنیای وسیعی از ارتباطات با افراد زیادی برخورد می کنیم که هیچ شناختی از ما ندارند. لازمه ی عصر ارتباطات و دیجیتال داشتن حداقل یک بیوگرافی چند خطی مشخص است که جایگاه تقریبی ما را در ذهن مخاطبان دنیای واقعی و مجازی مشخص کند.

نمی خواهم در این بحث از برند شخصی صحبت کنم گرچند شاید ناخواسته به بحث ورود کنم چرا که در مورد این صحبت می کنم که ما چگونه شناخته می شویم.

در مراسم ها و اجتماعات مختلف یا در صفحات شبکه های اجتماعی وقتی برای اولین بار خودمان را معرفی می کنیم بعد از بیان نام و نام خانوادگی خود چه اطلاعاتی را به زبان می آوریم. شغل؟ تجارب شغلی؟ محل تولد یا ست؟ تحصیلات؟ سن؟ آنچه که هستیم یا آنچه که می خواهیم بشویم؟ عناوین نسبی؟ یک جمله که خط مشی و اصول حرفه ای ما را مشخص می کند؟ سوابق و افتخارات؟ یا حتی سوابق اشتباهات؟ بیان هریک از این ها و خیلی از اطلاعات دیگری که می تواند بعد از نام ما عنوان شوند، محتمل است.

ممکن است به گذشته اشاره کنیم، یا آینده و یا حال. یکی از نقاط عطفی که در زندگی باید به این سوال پاسخ دهیم که واقعا ما چه هستیم؟ یا شاید هم اصلا من هیچ یک از عناوین و نسبت هایی که بعدم از نامم ذکر می شود نباشم. برای شناختن یک انسان با تمام پیچیدگی و پویایی آن، نمی توان به دانستن شغل و تحصیلات و سوابق و محتویات رزومه آن اکتفا کرد. البته این مورد خیلی هم نسبی ست و هر نوع معرفی بسته به شرایط و بستر ارائه آن ممکن است متفاوت بوده و شناخت مدنظر آن زمان و مکان خاص را تامین کند.

گاهی هم ما نیاز داریم در محیطی خاص به شکلی مختص آن شناخته شویم و سبک معرفی ما وابسته به خواسته های درونی مان است.

به یک کاندیدا فکر می کنم که در پوستر تبلیغاتی اش زیر عنوان نام و نام خانوادگی اش چه می نویسد؟ یا یک دانشجو وقتی در اولین جلسه ی کلاس خودش را معرفی می کند. یا یک استاد و سخنران در ابتدای یک جلسه چه چیزی از خودش می گوید؟ گاهی سکوت کردن در مورد خودمان هم نوعی معرفی ست. ارائهندادن محتوا در جایی که لازم به ارائه ی محتوایی هست نیز به نظرم خود نوعی تولید محتوا ست. محتوای سکوت.

فردی که به تازگی شرایط سختی را پشت سر گذاشته خود را کاملا با شرایطی که از آن گذر کرده معرفی می کند، فردی که راهی در پیش رو دارد نیز ممکن است خودش را کاملا در مسیر پیش رویش معنا کند، همین طور فردی که سی سال یک شغل را به طور روتین انجام داده شاید نتواند تعریفی جز بازنشسته یا پیشکسوت فلان زمینه از خود ارائه دهد.

ما در ظرف گذشته، حال و آینده و همینطور در ظرف ذهنیت و باور خودمان و شرایط و بستر ارائه، تعریف می شویم.

گاهی اولین چیزی که بعد از نام مان در ذهن دیگران یا خودمان شکل می گیرد بخش اعظمی از وجدیت ماست و گاهی هم تنها یک عنوان گذراست که بزودی فراموش می شود. کمتر پیش می آید که افراد در ابتدای سخن با خصوصیات فردی شان معرفی شوند گرچند که بیان خصوصیتی که در فرد نهادینه شده تصویر بسیار دقیقی از اصلوب و چارچوب های رفتاری و زندگی او ارایه می دهد.

صداقت در بیان و اعتماد به آنچه که بیان می شود، نیز در این زمینه اهمیت زیادی دارد چرا فرد گاهی به راستی آنچه که پس از نامش ذکر می شود نیز اعتقاد ندارد.

عنوان هایی که قبل از اسم افراد ذکر می شوند و آنچه که بعد از نام فرد گفته می شود بیانگر تمام واقعیت های فرد نیست، گرچند ما در دنیای ظواهر گرفتاریم و عادت کرده ایم به  القاب و عناوین، اما انسان چیزی فراتر و پیچیده تر از واژگانی ست که در بیو، رزومه، کارت ویزیت، معرفی پیش از سخنرانی و . ذکر می شوند.


” یاد گرفته‌ام که هر وقت نمی‌شود پیاده‌روی کنم یا به دل کوه و صخره بزنم و قایق سوار شوم و از دنیا دور شوم؛ صدای جهان را قطع کنم و به سکوت پناه ببرم.”

"ارلینگ کاگه"

امروزه باید صدای جهان را قطع کرد و سکوت پناه برد، چرا که متاسفانه رسانه و بلندگو در دست افرادی قرار گرفته که نباید. در جنگ توجه طلبی سلبریتی ها و رسانه ها و گاه افراد عادی که می خواهند صدایشان به جایی برسد حرف هایی زده می شود و فرهنگی ترویج داده می شود که نه تنها کارا نیست که مخرب نیز هست. به نظرم امروز بیش از همیشه باید برای شنیدن و گفتن حساسیت و وسواس خرج داد.

من در احترام به سکوت به همین چند خط اکتفا می کنم و در پایان نیز سخنی از ارلینگ کاگه را می آورم: "اسرار جهان در سکوت پنهان شده اند."


این روزها بیش از پیش به حجم کثافتی که در فضای شبکه های اجتماعی جاری ست پی برده ام. به طور کلی شبکه های اجتماعی در بحران ها و پرداختن های بیش از حد به موضوعات و اخباری که نباید پیشرو هستند. متاسفانه شبکه های اجتماعی فضای عمومی هستند که هر کسی با هر مقدار آلودگی و بیماری ذهنی می تواند ویروس های ذهنی اش را در بسته بندی های زیبا به مردم عرضه کند و در ازای جلب توجه ها به خود استرس، اضطراب و نگرانی منتشر کند.

مخاطبان منفعل اولین قربانی های این مسائل هستند و بعدتر حتی کار به قربانی کردن مخاطب فعال نیز می رسد و این یعنی که حجم آلودگی در فضای شبکه های اجتماعی به حدی بالاست که سالم ترین افراد را نیز درگیر می کند.

این روزها زیاد می شنویم که در فضاهای عمومی حاضر نشوید ولی کاش بیشتر از آن بگوییم در شبکه های اجتماعی حاضر نشوید.

شبکه های اجتماعی نه تنها در رویداد فعلی که همیشه برای سلامت روانی جامعه مضر و مخرب اند و البته که این مساله فقط به دلیل رفتار افراد خاصی نیست چرا که فضای کلی این شبکه ها به گونه ای ست که حتی رسانه های رسمی در اکانت های شبکه های اجتماعی خود رفتار بیمارگونه ای از خود بروز می دهند. این تازه به غیر از فضای بیمارگونه ی بخش نظرات و کامنت های آن هاست.

مردم تمایل به دیده شدن دارند و از انتشار هر حجمی از هیجان منفی برای دیده شدن ابایی ندارند، خواه این کار را به شکل نفرت پراکنی زیر پست اشخاص مشهور جهانی انجام دهند، خواه به صورت انتشار اخبار کذب یا بی فایده.

آنچه که در شبکه های اجتماعی گزارش می شود و نمایش داده می شود با جهان واقعی بیرونی به شدت متفاوت است و واقعا تصویری مجازی و غیر واقعی از دنیای بیرون است، چرا که تنها تمرکز این شبکه ها روی اخبار منفی و نازیبایی هاست.

به نظر من در این آلوده ترین مکان عمومی هر چقدر هم با ماسک و گارد وارد شوید باز امکان آلودگی ذهنی شما وجود دارد چرا که حجمه بسیار بالایی از اطلاعات غلط، نادرست، درست اما بی فایده، تمرکز روی تنش ها، بحران سازی، سیاه نمایی، فریب، زیبا سازی و تزریق نازیبایی ها و . حتما شما را به خطاهای شناختی و ذهنی انداخته و قدرت تحلیل و تصمیم سازی صحیح را از شما می گیرد.

این بحران نیز در کشور ما و در جهان به زودی رخت می بندد و انسان، این مخلوق پیچیده ی خداوند با آگاهی بر این ویروس بیماری زا غلبه می کند اما توصیه من برای همیشه این است که از حضور در فضای آلوده ی شبکه های اجتماعی اجتناب کنید.

 


به رسم تجربه های ذهنی متمم می خواهم شیوع بیماری را با هم تصور کنیم که عامل آن ویروس کووید خشن فرضی می باشد. بیماری که بر خلاف نوع دیگر آن یعنی کووید ۱۹ دارای احتمال مرگ و میر ۵۰ درصدی است. یعنی در صورت ابتلا دارای شانس ۵۰-۵۰ برای ادامه زندگی خواهیم بود.

همین طور نرخ شیوع آن بسیار بالاتر از کووید ۱۹ بوده و ۱ به ۱۰ نفر است. سیستم ایمنی بدن در برابر RNA این ویروس بسیار ضعیف است و همین طور ساختار ویروس به گونه ای نیست که به راحتی با چربی زدا ها پاک شود.

در واقع شرایطی که طرح کردیم از یک فاجعه ی جهانی هم فراتر رفته و انگار که آمده ست تا نیمی و شاید کل انسان ها را از بین ببرد. در این شرایط چه می توان کرد؟ مواجهه اینقدر نزدیک با مرگ و نابودی تمدن بشری چقدر اضطراب آور است؟ چه می توان گفت؟

کووید خشن فرضی بر خلاف نوع کووید ۱۹ که دارای نرخ مرگ و میر ۲ درصدی با انتقال ۱ به ۲.۶ نفری ست و این روزها جهان با آن درگیر است، خیلی شرایط بغرج و ملال آورتری را می تواند رقم بزند. درست نمی توان گفت چند صد برابر وحشتناک تر و ناامید کننده تر.

رسانه ها در آن شرایط چیزی برای بزرگ نمایی فاجعه و تزریق استرس ندارند چرا که بالاتر از آن سیاهی شاید رنگی نباشد. حتی ذره ای از آن شرایط را هم نمی توانیم تصور کنیم. خلع سلاح بشر و شیوع نا امیدی محض.

من با طرح این تجربه ذهنی قصد ندارم که شرایط کنونی را عادی سازی کنم و یا ساده جلوه بدهم اما این روزها خیلی با خودم فکر می کنم که کویید ۱۹ می توانست هولناکتر هم باشد، می توانست در بدن ۸۰ درصد مردم بجای نشانه های خفیف، شرایط حادی را ایجاد کند، نرخ مرگ و میر بیشتری داشته باشد و خدایی نگرده کودکان معصوم را در معرض خطر ابتلای بیشتری قرار دهد. ساختار لیپیدی نداشته و با آب و صابون از بین نرود. در برابر سیستم ایمنی بدن مقاوم تر ظاهر شود و هزار شاید هولناک دیگر. چند روز پیش گفتم احتمالا در مال حاضر باید از بهداشت فردی به عنوان تنها واکسن شناخته شده ی ویروس کووید ۱۹ یاد کرد.

این نوع نگاه من به مسئله شاید چندان هم جالب نباشد، اما چیزی ست که به آن فکر کرده ام. ما در همین مدت کوتاه به صورت تجربی اطلاعات زیادی از آن بدست آورده ایم اما هنپز هم از ناشناخته های آن می ترسیم. از آنفولانزا که نرخ مرگ و میر بسیار بالایی هم دارد نمی ترسیم چ‌ن عادی سازی شده و سال های زیادی ست که همنشین بشر است و حس می کنیم به خوبی آن را می شناسیم هر چند که همین آشنای دیرینه سالانه چند هزار قربانی در جهان و حتی در کشورهای پیشرفته دارد.

این روزها من هم کم تحت فشار های عصبی و استرسی نبوده ام. به تجربه ذهنی کووید خشن فرضی فکر کنید و از اضطراب های ناشی از کووید ۱۹ بکاهید.


این روزها نمی دانم جزو کدام قبیله اید؟ از آن دست ادم هایی هستید که موضوع را جدی گرفته اند و سلامت خود و جامعه برای شان اهمیت دارد و سعی می کنند حتی خسارت مالی و فکری را به دوش بکشند و در خانه مانده اید یا اینکه اصلا ماجرا برای تان شوخی ست و فکر می کنید آن عدد هایی که به عنوان مبتلا و درصد شیوع و غیره منتشر می شود عدد هایی هستند که هیچ وقت شما جزو شان قرار نخواهید گرفت؟

به تعداد آدم ها و تفکرهای روی زمین عکس العمل های متفاوتی به این موضوع وجود دارد. ترس، استرس، تمسخر کردن، از آب گل آلود ماهی گرفتن، فرصت طلبی، از جان گذشتگی، تنبلی، اضطراب، بی توجهی، خونسری، اطلاع رسانی، شایعه پراکنی، نفرت پراکنی، دروغ گویی، سیاه نمایی، عشق ورزی، فلسفه ورزی، تحلیل ی، ت ورزی، بهره کشی جناحی، گرو کشی، به سخره گرفتن دیگری، دعا کردن، آرامش، عافیت طلبی و شاید ده ها و صدها عنوان دیگر، همه واکنش هایی هستند که می توان به این موضوع نشان داد. کرونا مثل دیگر بحران ها، گذشته از خود بحران درس های زیادی برای جامعه و بشر خواهد داشت و همین طور موقعیتی ست برای بررسی و مطالعه ی هزاران مدل، فرضیه و نظریه ی اجتماعی، مدیریتی، روانشناسی، جامعه شناسی، پزشکی، آمار و .

کورونا با همه ی هراس و حاشیه هایش نیز می گذرد ولی اگر خوب مشاهده کنیم دیدگاه ما را به جهان، زندگی و اطرافیان تغییر خواهد داد. مطمئنا بعدتر می توانیم از آن به عنوان یک نقطه ی بحرانی در نمودار زندگی مان یاد کنیم، البته مثل خیلی از نقاط بحرانی دیگر. شاید هم آن را خیلی زود فراموش کنیم، یا اینکه جای زخمش را تا آخرین لحظه ی عمر بر ذهن و جان مان به یدک بکشیم.

البته فراموش نکنیم که نوع برخورد امروزمان می تواند در قضاوت آینده مان از دوره ای که گذشت تاثیر بالایی داشته باشد. آینده فرزند انتخاب های امروز است. ممکن است موجب رنجش خاطر عزیزانمان شویم و یا موجب آرامش خاطرشان. همین طور ممکن است سبب تحمیل هزینه های زیادی به جامعه شویم و یا موجب کاهش هزینه های اجتماعی و ملی.

در یک همه گیری بهتر می توان مفهوم جامعه و پیوستگی آن را درک کرد. مفهوم ذهن جمعی، فرهنگ اجتماعی و اقدام های جمعی.

نوع مواجهه مردم در کشورها، شهرها، مناطق و گاه خانواده و حتی افراد مختلف، متفاوت است اما سرنوشت هر یک متاثر از دیگری ست. شاید اگر مبدا شیوع به جای چین کشور دیگری بود شرایط امروز خیلی متفاوت بود شاید هم نه.

شاید اگر اولین گزارش ابتلا و فوت در ایران شهری به جز قم بود هم شرایط برای کشور ایران متفاوت رقم می خورد.

این شاید ها مربوط به گذشته است و دیگر به تاریخ بدل شده است اما شاید های فردا را می توان امروز رقم زد و مسیر پیش رو را به شکل دیگری جلو برد.

ما در عادی ترین شرایط ممکن هم از فردا و حتی لحظه ای دیگر اگاهی و اطمینان نداریم اما در مورد اکنون مم به انتخاب و وظیفه ایم.

من خودم را در مقابل خودم، خانواده ام، شهرم، کشورم و حتی جهان مسئول می دانم و سعی می کنم به نکات و باید و نباید های سازمان بهداشت جهانی در مورد شیوع بیماری کرونا عمل کنم. شاید اگر بحث همه گیری و انتقال و غیره مطرح نبود و تنها در مورد خودم مسئول بودم اهمیت ماجرا چندان پر رنگ نبود تنها به عنوان یکی از هشت میلیارد نفر به موضوع نگاه می کردم اما اکنون نمی توانم که بجای دیگری و دیگران هم تصمیم بگیریم پس سعی می کنم طبق یک قرار جمعی رفتار کنم و در خانه ماندن و قطع زنجیره ی انتقال و شیوع را تا حد ممکن جدی گرفته و عملی کنم.


فکر می کنید دم چند تا از پنجره های شهر آدمی به نظاره ی طلوع ایستاده؟ طلوع خورشید برای چند نفر مهمه؟ تو این همه سال خود تو چند بار حرکت ابرها رو تماشا کردی؟ یا چند بار غرق شدی توی ستارهای آسمان؟ ما بقدر کافی زندگی نکردیم. خودمون رو از دم دستی ترین زیبایی های اطراف محروم کردیم و به هر نشانی از زندگی عادت کردیم. چیزهایی برای ما عادی شدن که هر کدوم به تنهایی یک سمفونی زیبا از زندگی هستن. تماشای صبح شدن شاید بهترین منظره ای هست که می شه تجربه کرد اما اغلب ما جز چندبار در زندگی تجربه ش نمی کنیم. حس تازگی صبح و صدای پرنده ها، درخشش آفتابی که کم کم حاشیه ی ابرها رو روشن تر می کنه و آسمون غرق امید می شه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها